طلا
فكر كردم سردش شده.گفتم چند دقيقه اي ميمونه گرم ميشه و ميره.بعد از چند دقيقه در رو باز كردم كه بره و در كمال ناباوري ديدم كه نه خير پياده كه نشد هيچي پريد تو بغل من و شروع كرد به خر خر كردن!!!![]()
![]()
![]()

گفتم عزيزم جون من بي خيال من يكي شو!!! پم پم هنوز تو نوبته و ژوكس هم كه طفلي آواره شده تو رو ديگه چي كار كنم.![]()
![]()
ولي بي فايده بود هر كاري كرديم پياده نشد!شايد خونگي بوده و صاحب با محبتش!!!
ولش كرده و اين طفلكي هم آواره شده ،شايد هم نه فقط خيلي اجتماعي بوده و ...البته بعدا متوجه شدم اونجا نه منزل مسكوني هست ، نه رستوران و ... بنابراين حتما اين طفلي ها هميشه گرسنه ميموندن.
بالاخره با مشورت با دوستان تصميم گرفتم ببرمش تو محوطه آتي ساز ولش كنم و چند روزي براش غذا ببرم تا عادت كنه.

برديمش آتي ساز.(نكته جالب اينه كه در تمام طول مسير بدون اينكه صدايي در بياره رو صندلي عقب مثل خانوماي مودب نشست!) .
اونجا كه ولش كرديم اول از همه از درخت بالا رفت و براي محيط قشنگ اونجا كلي ذوق كرده بود.براش غذا گذاشتم و سپردمش به خدا.اسمشم گذاشتم طلا!
اونشب خيلي نگران بودم .همش فكر ميكردم نكنه اونجا نمونه يا اتفاقي براش بيفته و ...
فردا رفتم سراغش.با گربه هاي ديگه تو همون باغچه اي بود كه ولش كرده بودم.خوشحال به نظر مي رسيد.به همشون غذا دادم و خيالم راحت شد.تا چند روز هر روز غذا مي بردم و البته بعضي روزها پيداش نميكرديم... در هر صورت فكر ميكنم طلا خانوم محيط جديد رو دوست داشت.حداقل اونجا امن است و مردم غذا ميدن.
خلاصه كه طلا خانوم قصد داشت به هر طريقي مكان زندگيش رو تغيير بده و اين كار رو هم كرد.اميدوارم اينجا خوشبخت و خوشحال زندگي كنه.
مه ناز جون اينم طلا.ديگه سپردمش به تو...![]()
![]()