روزهايي كه گذشت ...

اضافه شد : دوستان گربه اي كه در موردش نوشتم رو دوستمون علي بنا به دلايلي نميتونه نگهداري كنه.لطفا همكاري كنيد اگر كسي ميخواد سرپرستي اين طفلك رو به عهده بگيره.اين كه ديگه سياه نيست رنگش.خواهش مي كنم كمك كنيد.پسره .يك ماه و نيمه.بسيار مهربون و ناز!

اگه با اين وضع مي موند بيرون مرگ در انتظارش بود.اميدوارم خدا خودش سزاي كار كساني كه بچه گربه ها رو از مادرشون جدا مي كنند بده.

روزهاي سخت و پر كاري رو ميگذرونم.البته اميدوارم هميشه كار زياد باشه.

ولي خوب وقت آزاد خيلي خيلي كمي دارم كه اون هم صرف رسيدگي به حيوانات ميشه.

تو اين مدت چند باري با افراد مختلف سر غذا دادن به حيوانات درگير شدم و اعصابم حسابي بهم ريخت.

دوتا بچه گربه لاغر و نحيف تو يك ساختمون در حال ساخت زندگي مي كنند. صبحها تو مسير رفتن به محل كارم از جلوي اون ساختمون رد ميشم و غذايي براشون ميگذارم.نميدونم غذا خوردن اين دو تا بچه چه عذابي براي هموطنان تنگ نظرمون داره كه يك روز ، آقایی انگار دزد گرفته باشه اومد سراغم که  ، من سرایدار ساختمون بغلي اينجا هستيم ، اينجا پر از گربه شده و ...

من هم گفتم اينجا دوتا بچه گربه هستن ،اينا هم مخلوق خدا هستن و ... آقا فرمودن نه اينا مخلوق خدا نيستن!!! من هم گفتم پس حتما فقط شما مخلوق خدايي . و خلاصه دعوا بالا گرفت و كارگرهايي كه تو ساختمان در حال ساخت كار مي كردن بيرون اومدن و قضيه رو فيصله دادن.

خيلي برام سخت و دردناكه ديدن اين همه تنگ نظري و بخل نسبت به اين موجودات بي پناه.

ولي همه چيز بد نبود چند تا اتفاق خوب هم افتاد .

اول اينكه چند تا از بچه هاي كوچه كه به گربه ها سنگ پرتاب مي كردند در اثر آموزش هاي اينجانب!!! تبديل به حاميان و مدافعان گربه هاي كوچه شدن و شبها كه من غذا ميگذارم اونها هم همراهيم مي كنن و كلي سوال در مورد مادر و پدر و خواهر و برادرو فك و فاميل اين گربه و اون گربه مي پرسن!!!من هم در نقش گربه شناس محل!!! تمام نسبتهاي خانوادگي رو براشون شرح ميدم.

دوم اينكه چند وقتي بود صبحها تو راه رفتن به محل كارم پشت چراغ قرمز يك چهار راه ، متوجه سگي در يك پاركينگ عمومي شده بودم.هميشه اونجا كه مي رسيديم نگاه مي كردم ببينمش ، تا چند روز پيش كه از دور ميديدم غمگين زير يك ماشين دراز كشيده بود.

هر بار ميديدم ذهنم مشغول ميشد كه اين طفلي شرايط زندگي و غذا و ... براش چطوره؟

ولي اونجا موقعيت اينكه پياده بشم و برم سراغش وجود نداشت.بايد يك روز تعطيل كه طرح ترافيك نباشه مي رفتم سراغش.

بالاخره هفته پيش رفتم به اون پاركينگ.يك محوطه بزرگ روباز بود كه تو اون منطقه شلوغ به عنوان پاركينگ عمومي استفاده ميشه.صاحبش پيرمرد مهرباني بود.

قبل از اينكه برم داشتم نقشه ميكشيدم كه اگه شرايط سگ خيلي بد بود بگم از انجمن حمايت از حيواناتم و ...يه جوري سگ بيچاره رو نجات بدم و ...

خلاصه رفتم و متوجه شدم اونجا سه تا سگ دارن.يك نر و دو تا ماده.اوني كه من مي ديدم يكي از ماده ها بود كه طي دعوايي با اون يكي سگ ماده پاش آسيب جزئي ديده بود و چند روزي بيشتر مي خوابيده و كمتر راه مي رفته.طفلي كمي هم لاغر بود و صاحب پاركينگ مي گفت از اون يكي سگ ماده خيلي مي ترسه.اسمش هم گرگي بود!

وضعيتشون خدا رو شكر نسبتا خوب بود.از يك فست فود در اون نزديكي استخوانهاي مرغ سوخاري براشون تهيه مي كردن و ميگفت هر چند وقت يكبار هم مي برمشون براي واكسن و معاينه و ...

البته طفلي ها به خاطر دود ماشين و هواي كثيف منطقه خيلي خيلي كثيف بودن و خيلي خيلي هم به نوازش احتياج داشتن.مدتي كه اونجا بوديم به نوبت كلي مورد محبت و نوازش قرار گرفتن!!البته تو همون حالت هم كيتي خانوم گرگي بيچاره رو چند بار دعوا كرد!(امان از دعواي هوو ها سر جناب ركس!)

كمي هم از غذايي كه براشون برده بودم خوردن،ولي مشخص بود غذاي خوب بشهون مي رسه چون سير بودن . خوشحال شدم و كلي از اون پيرمرد مهربان تشكر كردم و خدا رو شكر كردم كه هنوز انسانيت كاملا از بين نرفته!

جناب ركس!

كيتي خانوم!

خانوم گرگي!

و آخرين اتفاق خوب برمي گرده به ديروز كه يه بچه گربه ناز و مهربون (فندق) بعد از سه روز ميو ميو كردن و پيدا نكردن مادرش!ناچار اومد خونه ما.به شدت گرسنه و كثيف بود.حمامش كردم و كلي هم غذا خورد و ديشب هم رفت به زندگي جديدش پيش دوست مهربونم علي.پسر خوبي كه اينجا كامنت گذاشته بود مي خواد گربه بياره و خيلي هم دلسوز و مراقب هست و درباره نگهداري از گربه هم كلي تحقيق كرده.

اميدوارم اين پيشي ناز خوشحال و خوشبخت زندگي كنه.

البته با ورود ايشون ديروز ماجرايي داشتيم.حالا پم پم خانوم هم فرار كرد و رفت بالاي كابينت و نه آب خورد و نه غذا.ژوكس كم بود اينم اضافه شد!

...

صداي پاي روزهايي را مي شنوم كه ...

نزديك به يك سال گذشت ،

بهت زده شديم ،

گريستيم ،

فرياد زديم ، 

از همه چيزمان گذشتيم ،

و امروز مرور كردم آن روزهاي تلخ را ،

روزهاي تلخ پر از اميد ،

و امروز ...

آيا هنوز اميدي هست؟!            


                   


روز مادر بر همه مخلوقات خدا مبارك باد!

فردا روز مادر است.روزي متعلق به با احساس ترين و پاك ترين موجود روي زمين.

اما آيا تنها انسانها از حق مادر شدن و مادري كردن برخوردارند؟

بگذاريم حيوانات هم مادري كنند.

حيوانات هم مانند ما احساس دارند ، آنها نيز فرزند خود را در آغوش مي گيرند.ليس مي زنند و مي بويند و ...

بدون شك ديدن تصوير رابطه سراسر عشق گربه مادر و بچه هايش ،هنگامي كه عاشقانه همديگر را مي بويند و لمس مي كنند و در آغوش مي كشند زيباترين تصوير دنياست.

و شنيدن صداي ناله هاي مادري كه فرزندانش توسط انسان نماها از وي جدا شده اند و ديدن آشفتگي و سراسيمه جستجو كردنش تلخ ترين تصاوير است...

(بگذاريم ديگر مخلوقات خدا هم مادري كنند)

 

 

 

 

روز مادر بر همه مادر ها ( انسانها و حيوانات ) مبارك باد!

اندر احوالات ژوكس و  پم پم !!!

چند وقت پيش ژوكس رو به خونه برگردوندم.از اون موقع تا به حال ماجرايي دارم با اين دوتا!

پم پم رو خونه مامانم گذاشتم ولي هر چند روز يكبار بنا به دلايلي ميارمش خونه.به محض ورود پم پم ،وقتي هنوز پم پم داخل سبد است ژوكس مي پره طبقه بالايي كمد ديواري قايم ميشه و تا لحظه اي كه پم پم تو خونه باشه ،نه پايين مياد،نه لب به آب و غذا مي زنه و نه دستشويي ميكنه!

با وجود اينكه تو اون اتاق براش همه چيز گذاشتم و چند روزي هم در اتاقش رو بستم كه حداقل بياد غذا بخوره اما از حسودي و براي تنبيه من هم كه شده هرگز پايين نمياد.

اما پم پم عين خيالشم نيست ،بچه ام اصلا تو باغ نيست! و داره زندگي شو ميكنه.

بعد از اينكه پم پم رو مي برم حدود يك ربع يا نيم ساعت بعد ژوكس پايين مياد ،آب و غذا مي خوره و كلي خودش رو برام لوس ميكنه.تازگي ها هم هر بار كه پم پم رو مي برم براي اينكه تشويقم كنه!!!برام كادو مياره.يك تكه مرغ به دهن مي گيره و مياره بهم هديه مي ده.

از طرفي طفلي پم پم هم دوست داره اينجا باشه و دلش براي ما تنگ ميشه و مامانينا هم حسابي تو اين چند ماه گرفتار اين ماجرا شدن...

نميدونم چي كار ميشه كرد؟همه راه ها رو امتحان كردم و بي نتيجه بوده اون اوايل يك شب ديديم صداي جيغ و داد مياد ،مثل اينكه نصف شب پم پم پريده بالاي كمد و ژوكس رو ديده و ديگه بلد نبوده بپره پايين.

ژوكس دائم بهش فخ مي كرد و پم پم هم جيغ مي زد و نمي تونست بياد پايين...خلاصه كه ماجرايي دارم با اين دوتا عزيزاي دلم.

اگه ژوكس نمي رفت بالا و با هم ميجنگيدن اوضاع بهتر بود !چون بالاخره يكي قوي تر بود و اون يكي تسليم مي شد و تموم مي شد ماجرا. ولي اينجوري قضيه همچنان ادامه داره!

بعد از رفتن پم پم ،ژوكس داره خودشو لوس ميكنه

انواع شيرين كاري ها!براي اينكه من ديگه پم پم رو نيارم

چند وقت پيش ،ژوكس يه گردش علمي رفت تو باغچه!

فقط مشكل اينه كه اونجا ديگه من رو نميشناسه و بهم فخ ميكنه!!!

يك روز صبح ديدم جناب ژوكس ،جعبه يكي از عروسكها رو  رو پاره كردن و تشريف بردن داخلش!

پم پم بعد از عمل عقيمي

پم پم بعد از يه عالمه بازي!

پم پم بعد از يك خواب عميق

پم پم تو بغل خرس مورد علاقه اش!خوابيده.

غافل از اينكه روبروي كمد ژوكس خوابيده و پسرم حسابي حرص مي خورد و از لاي در نگاهش مي كرد!